- بر جای
- بر جا، ثابت، برقرار
معنی بر جای - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دربارۀ، درحق، برای مثال پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی - ۱۶۸)
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
ثابت، برقرار
بی روح
مبتنی بر، بر اساس، طبق، بر مبنای
برنجزار
محل آب آب انبار، چشمه
ماوی، مکان، مستقر، باقیمانده، من بعد، بازگشت
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله غربال
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
صاحب اندیشه نیکو باتدبیر، خردمند، دانشمند
پرگار
قرار گرفته بر درخت، برداشته وبلند شده وبمعنی قبول کننده
آبام بز نهازیکان دی
صدر مجلس
قاره های امریکا، اقیانوسیه و قطب جنوب
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چرامین
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
با رونق، با رواج
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
Inanimate, Lifeless, Lifelessly
неживой , безжизненный , безжизненно
leblos
неживий , безжиттєвий , безжиттєво
martwy, bez życia
无生命的 , 毫无生气地
inanimado, sem vida
inanimato, senza vita
inanimado, sin vida
inanimé, sans vie
levenloos
ไม่มีชีวิต , ไม่มีชีวิต , อย่างไร้ชีวิต
tak bernyawa, tanpa hidup