جدول جو
جدول جو

معنی بر جای - جستجوی لغت در جدول جو

بر جای
بر جا، ثابت، برقرار
تصویری از بر جای
تصویر بر جای
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به جای
تصویر به جای
دربارۀ، درحق، برای مثال پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی - ۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر جا
تصویر بر جا
ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
بی روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بر پایه
تصویر بر پایه
مبتنی بر، بر اساس، طبق، بر مبنای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنجزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جای
تصویر آب جای
محل آب آب انبار، چشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجای
تصویر بازجای
ماوی، مکان، مستقر، باقیمانده، من بعد، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو جاری
تصویر بو جاری
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با رای
تصویر با رای
صاحب اندیشه نیکو باتدبیر، خردمند، دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دال
تصویر بر دال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دار
تصویر بر دار
قرار گرفته بر درخت، برداشته وبلند شده وبمعنی قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برج جدی
تصویر برج جدی
آبام بز نهازیکان دی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدر جای
تصویر صدر جای
صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر جدید
تصویر بر جدید
قاره های امریکا، اقیانوسیه و قطب جنوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراجای
تصویر چراجای
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چرامین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر سری
تصویر بر سری
((~. سَ))
علاوه بر، اضافه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر کار
تصویر بر کار
با رونق، با رواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی جان
تصویر بی جان
Inanimate, Lifeless, Lifelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
неживой , безжизненный , безжизненно
دیکشنری فارسی به روسی
неживий , безжиттєвий , безжиттєво
دیکشنری فارسی به اوکراینی
无生命的 , 毫无生气地
دیکشنری فارسی به چینی
ไม่มีชีวิต , ไม่มีชีวิต , อย่างไร้ชีวิต
دیکشنری فارسی به تایلندی
tak bernyawa, tanpa hidup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی